پاره گوشتى به رگ حیات انسان آویخته است که از شگفت انگیزترین اعضاى او، یعنى قلب است که زمینه هایى از حکمت و نیز ضدّ آن را در خود جا دهد.
پس اگر امید در آن پدید آید طمع به سراغش رود و او را خوار سازد،
و اگر طمع هجوم آورَد حرص او را هلاک خواهد ساخت،
و اگر ناامیدى چیره شود اندوه او را از پا درآورَد،
و اگر خشم بر او عارض شود تندخویى حاکم گردد،
و اگر رضامندى او را خوشبخت سازد عنان اختیار از کف دهد،
و اگر ترس او را فراگیرد دست روى دست گذارد،
و اگر امنیّت دامنگستر شود غرور و غفلت آن را از او رباید،
و اگر مصیبتى بدو رسد جزع و فزع رسوایش کند،
و اگر به مالى دست یازد طغیان کند،
و اگر دچار تهیدستى شود در دام بلا افتد،
و اگر گرسنگى او را به ستوه آورَد ناتوانى زمینگیرش کند،
و اگر سیرى از حد گذرد پرخورى او را بیازارد.
پس هر کوتاهى او را ضرر رسانَد و هر تندروى براى او فساد آورَد.